ملا نصرالدین کمونیست شده بود. از او پرسیدند: ملا، می دانی کمونیسم یعنی چی!؟ گفت: میدانم. گفتند: میدانی که اگر دوتا اتومبیل داشته باشی و یک نفر دیگر اتومبیل نداشته باشد، ناچار خواهی بود که یکی از آنها را به او. بدهی؟ گفت؛ کاملا حاضرم؛ همین حالا. گفتند؛ میدانی که اگر دو الاغ داشته باشی؛ مجبوری یکی از آنها رابه کسی بدهی که خر ندارد؟ گفت: با این مخالفم. این کار را نمیتوانم بکنم! گفتند؛ چرا!!؟ چون این همان منطق است و همان نتیجه!! گفت: نه. این همان نیست من دوتا الاغ دارم، ولی دوتا اتومبیل ندارم!! بسیاری از مردم تا زمانی به اصول و شعارهای زیبایشان پایبندند که منافع شخصی آنها را دچار خطر نکند، آنها صرفا قشنگ حرف میزنند اما در مقام عمل هرگز بر اساس آنچه میگویند رفتار نمیکنند!
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه و رمان ,
,
:: برچسبها:
ملا نصرالدین ,
داستان ,
حکایت ,
کمونیست ,